سخنران: حجت الاسلام حميد پارسانيا (1)

بسم الله الرحمن الرحيم
مراد از علم ديني و غير ديني چيست؟ آيا مراد اين است که پرداختن به برخي علوم جايز است و به برخي ديگر حرام؟ مثلاً فتوا داده اند که علم سحر جايز نيست، آيا مراد از علم ديني و غيرديني همين است؟ اسلام برخي از علوم را تشويق مي کند و برخي از علوم را تشويق نمي کند؛ مثلاً علم نافع را تشويق کرده علمي را که نفعي براي کسي ندارد نفي کرده است، اگر انسان عمر خود را و جامعه هزينه و سرمايه خود را صرف آن کند چه فايده اي دارد؟ علمي که نياز جامعه و انسان را برآورده سازد مورد تشويق قرار گرفته است. روزي نبي خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم) ديدند مردم به دور مردي جمع شده اند پرسيدند که چه خبر است و چرا جمع شده اند؟ گفتند: اين مرد علامه است، پيامبر فرمودند: چه چيزي مي داند؟ گفتند: نسّاب است، علم الانساب مي داند و هر که اسم پدر را بگويد تا سي پشت او را نام مي برد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين که دور آن مرد جمع شوند و او را علامه بنامند را منع کردند. روايات ديگري داريم که « نفع المعارف معرفت النفس » (2) يا برترين علوم توحيد است روي خوشي نشان ندادند که مردم جمع شوند براي علم الانساب. اسلام آمد تا علمي را که بر اساس نسب بود و براي نظام جاهلي خيلي مهم بود زمين گير کند.
در جامعه ي جاهلي همه ي هويت اجتماعي افراد از قبيل انتسابشان به قبيله و عشيره مطرح بود. به گونه اي که وقت جنگ نمي گفتند که عقايد شما باطل و عقايد ما درست است. اگر کسي مي خواست خود را معرفي کند مي گفت من آنم که پدر من فلان شخص است؛ در صلح نيز همين گونه بود تمام شخصيت خودشان را افتخارات قوميشان مي دانستند و تمام هويتشان هم در پرتو اقتدار قوم شان بود.
قانون، قاونون قراردادهاي قبيله اي بود؛ اگر قبيله اي با قبيله ي ديگر قراردادي مي بست همه بايد رعايت مي کردند و اگر از يک قبيله فردي کشته مي شد خون و ثار قبيله بود. چهل سال بر سر يک شتر که از قبيله اي کشته مي شد با هم مي جنگيدند، جنگ اوس و خزوج ظاهراً از کشته شدن يک شتر آغاز شد. وقتي دو نفر دعوا مي کردند کسي که از دور مي آمد و نگاه مي کرد تا مي ديد يکي از آن ها هم قبيله است مي فهميد که حق با کيست و بايد به نفع کدام بجنگد!
اسلام گفت يک تبارنامه ي آسماني داريد، اگر قرار است از اين به بعد خون و ثاري هم باشد ثار قبيله نيست، ثارالله است، خون را بر مدار اعتقادتان بگذاريد، در اين نسب نامه ي جديد براي شناخت پيوند انسان با اين نسب، دو علم او مهم مي شود علم النفس و توحيد. علمي که مفيد باشد علم الابدان و علم الاديان است؛ اين نسبت ها باشد اما در آن ارتباط مقدس؛ اصحاب الميمنه، انسان هاي ميمون و اصحاب المشئمه انسان هاي مشئوم « السابقون السابقون اولئک المقربون » يک نسب نامه و علم جديدي است؛ اگر کسي سحر بياموزد عمل بر اساس آن حرام است اگر هم بخواهيد سحر بياموزيد براي مقابله با کسي که اهل سحر است بياموزيد، آن هم در حد نياز برخي از علوم حرام، برخي لازم برخي واجب است. پس ما مي توانيم بگويم به اين معني علم ديني و غير ديني داريم.

تلقي هاي موجود راجع به علم

در هر فرهنگ و تمدني علوم خاصي مهم است و علومي مهم نيست؛ گروهي از مورخين که دوره هاي تمدني و تاريخي را که تقسيم کرده اند، گفته اند اين دوره ها بر مدار اقتصاد و ابزار توليد است. مثلاً مارکس تاريخ را به پنج دوره تقسيم مي کند:
1- دوره ي کمون اوليه 2- برده داري 3- سرواژي و فئوداليته 4- بورژوازي و سرمايه داري 5- سوسياليسم و کمون نهايي. اما به واقع ملاک اصلي تغيير و تحول چيست؟ از نظر مارکس ابزار توليد و شيوه ي امرار معاش است؛ اما گروهي ديگر
اساس و بنياد دوره هاي تاريخي را انواع معرفت و آگاهي دانسته اند. اگوست کنت، (3) که او را بنيانگذار جامعه شناسي مدرن مي دانند، تاريخ را به سه دوره تقسيم مي کند: دوره ي تئولوژي و تفکر رباني و الهي، به گمان او در اين دوره تفکر بشر تفکر ديني و الهي و رباني است؛ دوره ي بعد فلسفي، در اين دوره، انديشه و علوم بشر، علوم فلسفي است و مرحله ي سوم مرحله ي تفکر اثباتي، علمي و تجربي است. اگوست کنت دوران ديني و رباني را دوران کودکي بشر مي داند؛ دوران فلسفي را دوران بلوغ و مرحله ي نوجواني مي داند و دوران تجربي را دوران بلوغ کامل بشر مي پندارد. او به علم مدرن خوشبين است و معتقد است اگر ساينس بيايد همه ي مسائل و مصائب و مشکلات بشريت حل مي گردد،. از نظر او جنگ و خونريزي پديده اي است مربوط به دوره ي رباني و فلسفي، و در مقطع سوم جنگ از سرزمين بشريت رخت برخواهد بست و به جاي جنگ انسان با انسان، جنگ انسان با طبيعت و سلطه ي او بر طبيعت آغاز مي شود.
از نظر او وقتي يک مکتب جديد، جاي همه ي اديان را بگيرد، اوضاع درست مي شود و اين مکتب، آئين « انسانيت » است؛ اومانيسم. آنگاه معبد جديدي درست مي شود و کاهنان نويني مي آيند. اين معبد، معبد علم و اين کاهنان دانشمندان هستند؛ او خود به عنوان يک کاهن نوين همان کاري را که انبياء مي کردند انجام داد و به امپراطوران روس و پروس و اين سو و آن، نامه مي فرستاد و از آن ها مي خواست تا به اين معبد جديد و به بزرگ کاهن آن، که خود او بود، ايمان بياورند. حتي مناسک و مراسمي را به صورت نمادين براي اين آئين جديد درست کردند. مکتبي بود که در قرن نوزدهم بسيار هم جاذبه داشت.
اين دين جديد معجزاتي هم داشت! معمولاً پيامبران معجزاتي مي آورند، اعجاز حضرت نوح، اِخبار او از واقعه اي و تأييد الهي بود که نسبت به او واقع شد و از درون تنور آب جوشيد، تنوري که محل آتش است. اعجاز صالح، پيام آور اين بود که کوه را شکافت و به اذن الهي از درون آن ناقه اي بيرون آمد. اعجاز موسي، اين بود که دريا را شکافت و در آن راهي ساخت. زمين دهان باز کرد و دشمن او يعني قارون را بلعيد. عصا را به زمين مي انداخت، اژدها مي شد. اعجاز اين پيام آور جديد چه بود و چيست؟ « تکنولوژي »؛ آنجا سخن از طي الارض مي کردند، اينجا بشر، طي السماء مي کند، هواپيما مي سازد، آنجا معراجي چنين چنان بود، اين جا عروجي تا کره ي ماه دارد و آرزو مي کند به کرات ديگر برود. اگر عيسي مرده زنده مي کرد، اينجا ادعا مي کند که انسان و آدم جديدي مي سازند که معجزه ي کمي نيست و مشکل مرگ را حل مي کنند؛ همه انتظار اين اعجاز را دارند.
زماني که تازه دانشجو شده بودم، از مشهد به تهران مي آمدم، فرد ديگري در کنار من نشسته بود دانش آموزي بود که از يکي از شهرهاي اطراف مشهد مي آمد. به او گفتم آرزوي تو چيست؟ گفت: آرزويمن اين است که مرا در دستگاه هايي بگذارند که تحرک انسان را مي گيرد و نبض انسان را ضعيف مي کند، صد سالي آنجا باشم و بعد دوباره مرا بياورند تا ببينم دنيا چگونه شده است؟ گفتم مگر چگونه مي شود؟ گفت: مي خواهم ببينم به کجا رسيده و چه پيشرفت هايي رخ داده است. اگر من صد سال ديگر زنده بمانم علم مشکل مرگ را هم حل مي کند، معاد هم حل مي شود. اين نشان مي دهد که اميدهاي عجيبي به علم بسته شده است. اين علم معجزه گر همه کار مي کند، علم اين است.
آنچه که پيامبران مي آوردند، نوعي آگاهي و معرفت بود، آگاهي ديني بود و اصلاً علم نبود؛ مگر قصه ها آگاهي نيست؟ آيا علم هم نوعي تخيلات دوران کودکي است؟ بچه ها اين گونه اند، وقتي که بلند مي شوند و سرشان به ميز مي خورد، يا وقتي به زمين مي خورند، بلند مي شوند و زمين را کتک مي زنند؛ بچه فکر مي کند آن ها هم مثل خودش جان دارند. انسان هم در عصر کودکي بشر فکر مي کرد که دريا روح و جاني دارد و « ان من شيء الّا يسبح بحمده » هيچ چيزي نيست مگر اين که تسبيح خدا مي کند؛ اين دوره ي کودکي بشر است؛ مقداري که بشر رشد مي کند شروع مي کند به پرسيدن اين که از کجا آمده ايم و به کجا مي رويم و با روش هاي عقلي سخن مي گويد. فلسفه علم به وجود است؛ اما آگوست کنت تصور ديگري از فلسفه دارد: در تصور او هر چيزي که از راه حس به دست نيايد و يک نوع استدلال در آن باشد، اسم آن فلسفه است و البته هيچ فيلسوفي در گذشته ي تاريخ چنين تعريفي را نشنيده بود. علم چيست؟ علم همين است که انسان از راه تجربه و حس، عالم را بشناسد. تنها اين مورد علم است، بقيه ادراکات، حلقه هاي معرفتي يا اسطوره يا ايدئولوژي يا دين يا شعر است، ساينس نيست. علم فقط دانش آزمون پذير است و اين علم است که معجزه و انقلاب به پا مي کند. مرزهاي ناشناخته را براي انسان تبيين مي کند و همه ي پرسش هاي آدمي را پاسخ مي دهد و حقيقت روشني دارد. علم هم فقط همين است و مردم هم يا اين را دارند و يا ندارند و کساني هم که دارند غربي ها هستند علم براي اين که به دست آيد به اين شکل است که يک دوره ي تاريخي دارد که ما غربي ها به آن رسيده ايم و ديگران هنوز يا در دوران بچگي هستند يا در دوران نوجواني؛ دير يا زود بايد به ما برسند. نسب نامه هاي علوم را که نگاه کنيد به قرن نوزده مي رسد، روان شناسي و روانکاوي و جامعه شناسي در قرن نوزدهم متولد شد؛ اقتصاد به آدام اسميت در همين قرن مي رسد، مديريت علمي به عنوان يک علم به تيلور مي رسد و حقوق علمي به روسو.
مي گويند علم سياسي به ماکياولي باز مي گردد. معتقدند که اگر پيشينيان حرفي زده اند علم سياست نبوده است؛ در جامعه ي مسلمانان اگر سخني در مورد سياست گفته اند، اين ها فلسفه ي سياست بوده است، علم سياست، مدرن است. اگر ابن خلدون در مورد جامعه سخني گفته است يا فارابي نظري داده يا پيامبران سخني گفته اند، اين ها علم اجتماع نيست، علم اجتماع آن چيزي است که از زبان آگوست کنت بيرون بيايد.
حال بحث ما اين است که علم چيست؟ آيا هويت دروني علم ديني و غيرديني برمي دارد يا برنمي دارد؟ به اين معني که بگوئيم دين، بعضي علم ها را خوب مي داند و برخي را خوب نمي داند چندان مشکلي ندارد و راحت مي پذيريم؛ اما اينکه برخي از علوم شاکله ي وجودي و ساختار آن ها ديني نيست و يک سري از علوم شاکله ي دروني آن ها ديني است و تارويود آن ديني است، اين مقداري محل بحث است. بعضي گفته اند اين حرف درست است، همين اگوست کنت مي گويد: شاکله ي دروني علم با دين مي تواند رابطه داشته باشد يا نسبت آن تباين است؟ اگر علم است حتماً بايد ديني نباشد، اگر ديني شد حتماً علم نيست، تفکر ديني يک تفکر رقيب است. اتفاقاً رياضيات هم در اوائل که ديني بود رياضي نبود، علم اعداد مثل علم کيمياي جادوگران يا کيمياگران بود، آن ها به رياضيات به صورت علمي نگاه نمي کردند. خواص عجيب و غريبي براي اعداد و ارقام قائل بودند لاشه ي آن مطالب غذاي علم مدرن شد، علم نجوم علم واقعي نبود و آن ها که به آسمان نگاه مي کردند مي گفتند جنگ يا صلح و يا اين گونه يا آن گونه مي گردد، بعد خرافات آن ريخت و ته مانده هاي آن غذاي علم جديد شد. اين علوم همه مدرن و جديد است، وقتي علمي شد، حتماً ديني نيست اگر به مسأله ديني نگاه کرديد، علم نداريد. اين هويت علم مدرن است. علمي که نسب نامه ي خود را به صد يا دويست سال پيش برمي گرداند حتماً هويت غيرديني و سکولار و دنيوي دارد. مي گويند علم بايد غير ديني باشد. وقتي در صحنه ي علم وارد مي شويد شخصيت و شاکله ي ديني خود و باورها و اعتقادات ديني خود را بايد بيرون خانه ي علم بگذاريد و وارد شويد؛ تعصب هاي ديني سم مهلک علم است و حتماً بايد آن ها را کنار بگذاريد. علم هويت مستقلي دارد.
اگر بحث هاي آگوست کنت را کنار بگذاريم، دين نهايتاً هم رابطه اي با علم داشته باشد اين است که مثلاً مقداري تشويق کند که اين را بخوانيد و آن را نخوانيد. اما اين که دين تعيين تکليف کند که علم چيست؟ اين را نمي پذيرند. « علم چيست » دست حس است؛ دو چشم داريد و دو دست داريد، تجربه به شما مي گويد که علم چيست و درست و غلط کدام اند؟ دين ندارد که بگويد درست و غلط چيست؟

علم زدگي

در قرن نوزدهم تعريف علم همين شد؛ يعني علم؛ يک دانش آزمون پذير است مراحل توليد علم هم عبارت اند از مشاهده، فرضيه، آزمون و... ما اين ها را در کتاب هاي دوران تحصيل مي خوانيم. از کتاب علوم شروع مي کند، علم را براي دانش آموز کلاس سوم دبستاني بيان مي کند. در کتاب هاي دبيرستاني هم مراحل توليد علم را مطرح مي سازد. مشاهده، فرضيه، آزمون، نظريه، قانون. اگر شما مشاهده بکنيد، فرضيه بدهيد، نظريه بدهيد اما آزمون پذير نباشد باز هم علم نيست آزمون پذير باشد اما آزمون نکنيد باز هم علم نيست؛ حتماً بايد آزمون بشود و در آن آزمون پيروز شود تا به صورت نظريه ي علمي و اثبات شده شود. پيش بيني ياروش ديگر عالمانه نيست و صاحب آن دروغگو، رمال يا جن گير يا پيغمبر است؛ اين افراد هيچ کدام علمي حرف نمي زنند، اين جمله را با کمي تعديل در بينش دو خوانده ايد، پيش گويي هاي علمي پيش گويي هاي خاصي است که از طريق آزمون مي آيد، اگر شما اطلاعاتي بدهيد که آينده ي تاريخ اين گونه مي شود و با اين روش نباشد، آگاهي ديگري است و هويت آن هويت علمي نيست « وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ‌ » علمي نيست؛ همچنين است « يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ »، علم حتماً حسي و آزمون پذير و تجربي است. نگاه قرن نوزدهم اين بود که جايي از جهان نيست که علم آن را روشن نکند، تاريخ گذشته اسطوره اي است و مدرنيته روشنگري است، علم روشنگري مي کند، جوامع سنتي جوامعي هستند که زندگي آن ها بر اساس علم مدرن سامان نمي يابد، چيزهايي را مي گويند مقدس است و بايد باشد، اين مقدس ها چيست؟ چيزهايي است که پدران آن ها گفته اند و آن ها نمي خواهند رها کنند و مي گويند مقدس است؛ مي گويند سنت است. جامعه ي مدرن، جامعه ي سنت ستيز است و تعصني ندارد و تنها تعصبش علم است و علمي مي انديشد.

دين علم زده

در جامعه ي علمي مدرن، بچه ها وقتي چشم و گوششان باز مي شود، ؛ آرزو مي کنند چند سال ديرتر به دنيا مي آمدند و معجزات علم را بيشتر مي ديدند. علم همان امام زمان است که وقتي بيايد و کامل شود، تمام آرزوهايي که در سينه تاريخ مانده را برآورده مي کند. جامعه ي آرماني همان جامعه ي علمي است و اگر هم بخواهيد دينتان را حفظ کنيد و علمي هم بينديشيد مي گوئيد اصلاً پيامبران هم آمده بودند تا همين را بگويند. امام زمان (عج الله تعالي فرجه الشريف) هم وقتي مي آيند که علم همه جا را فرا بگيرد؛ تنها راه صحيح همان راه طي شده توسط غرب است، همان مراحل تاريخي اگوست کنت راه صحيح همان راه طي شده توسط غرب است، همان مراحل تاريخي اگوست کنت را که پيامبران از اول آمدند که بگويند « ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ‌ »، « أَ فَلاَ يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَيْفَ خُلِقَتْ‌ » برو به شترها نگاه کن و با روش تجربي علم بياموز، « وَ ما أنا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ » و من هم آدمي مثل شما هستم، فقط مي گويم که برويد و علم بياموزيد، بنابراين دين من هم که ديني است که مي گويد علم تجربي بياموز، دين خاتم است و اين تمام شدني نيست و از اين به بعد هم لازم نيست پيامبري بيايد.
پيغمبري که مي آيد و جاي دين را مي گيرد، علم است. تفسيري که اقبال لاهوري از خاتميت مي کند تقريباً همين است. در کتاب « وحي و نبوت » شهيد مطهري مي گويد اگر اين فلسفه راجع به خاتميت که اقبال مي گويد درست باشد، اين ختم نبوت، بلکه ختم ديانت است و بشر از اين به بعد احتياجي به دين ندارد.
علم جاي دين را مي گيرد. اين خاتميت ديانت است نه خاتميت نبوت، کتاب راه طي شده تقريباً چنين نگاهي به علم دارد، تمام آن مسائل و خرافات طي شده است، انسان به جاي اين که قرآن بخواند، روزنامه مي خواند و مطالعات علمي مي کند و به جاي اين که وضو بگيرد و طهارت بگيرد، بهداشت خود را رعايت مي کند، بت ها را هم نمي پرستد و از خرافات کنارگيري کرده است و تقريباً جامعه ي آرماني در حال محقق شدن است، کتاب هاي بابي ها و بهايي ها نيز بعضاً وقتي که مي خواهند بگويند امام زمان در حال آمدن است و جامعه اي که همه ي مشکلات در آن حل مي شود در حال واقع شدن است، اين گونه تفسيرهايي بيان مي کنند. در قرن نوزدهم اين خوشبيني نسبت به علم خيلي زياد بود.

ترديد نسبت به علم

قرن بيست آغاز شد و علم بايد معجزه مي کرد، دهه ي اول گذشت و تشنج ها در حال زياد شدن بود؛ در دهه ي دوم جنگ جهاني اول رخ داد، يکي دو دهه نگذشته بود که جنگ ديگري به نام جنگ جهاني دوم رخ داد. در جنگ اول و دوم 100 ميليون آدم توسط همين بشر متمدن، کشته شد و اصلاً اگر اين علم را نداشت نمي توانست اين تعداد را بکشد. مي گويند جمعيت دنيا در قرن نوزدهم کلاً صد ميليون نفر بود، يعني در قرن بيست به اندازه ي همه ي افراد نوزدهم آدم کشتند. رويشان هم نمي شود زياد بگويند، به سختي بايد بگرديد و پيدا کنيد، چه اتفاق مي افتد؟ در بين تئوري پردازان غربي کم و بيش يک توقف مي بينيد؛ مثل اين که طوفان که شد و بندگاني که براي اگوست کنت، مناسک درست مي کردند يک مرتبه، هاج و واج شدند، بحث افول و بحران تمدن غرب توسط تک ستاره هاي دهه ي اول و دوم و سوم قرن 20 مطرح شد. در دهه ي سي و چهل کتاب « بحران دوره ي متجدد » مطرح شد. « سيطره ي کميت » نوشته شد. اين بحث ها جدي تر شد که علم چه مي تواند بکند؟ متأسفانه اکنون توپ در ميدان ما افتاده است و بايد به دنبال آن ها بدويم؛ يعني فضاي ذهني جامعه و تبليغي به گونه اي است که اصولي را مسلم گرفته است که اگر بخواهيد آن اصول را زير سؤال ببريد سخت است و آن اصول هم حق نيست و فرصت گفتگو گرفته شده است، اما اگر يک سري بحث ها را مطرح بکنيد آن ها بايد بدوند؛ بحث راجع به هويت علم مدرن نمونه اي است که آن ها بايد به دنبال پاسخ بگردند. بسيار هم حياتي و بنيادي و جدي است؛ عقبه ي علم مدرن خراب شده است؛ يعني در پايگاه اصليشان چندان پشتوانه ندارند، سنگري هم ندارند که بتوانند به آنجا بروند و موضع بگيرند و از آنجا حرف بزنند، اين حرف ها را در دهه ي شصت نمي شد گفت، چون فکر مي کردند عقبه ي علم مدرن خيلي محکم است، هنوز علم در سازمان هاي علمي ما همان معناي قرن نوزدهمي خودش را دارد، شما مي دانيد که در کتاب هاي درسي و در افکار استادانمان نيز همان حرف ها جا افتاده و حرف هاي جديد غرب را نمي بينند؛ اما فضاي ژورناليستي ما يک مقداري جلوتر است، بحراني که در تعريف علم در درون غرب پديد آمده، ارکان آن را متزلزل کرده است. اولين تزلزل، به طور جدي در دهه هاي اول قرن بيست به لحاظ عملي خود را نشان داد. معلوم شد اين علم روش معتبري که کشف از جهان کند نيست.
برخي از متدينين علم زده، هنوز هم مي گويند: دين معرفتي است که ارزش جهان شناسي ندارد. مي گويند « قل هو الله احد » ارزش جهان شناسي ندارد، کارکرد اجتماعي دارد و مثلاً موجب مي گردد اخلاقمان خوب باشد، اگر اين گونه باشد که بنيان دين را خشکانده ايد! يک سري گزاره هاي ديني، گزاره هايي است که اصلاً آزمون پذير نيست اگر علم فقط علم تجربي باشد، دين هويت علمي ندارد، کساني که در فضاي علم زده ي قرن نوزدهم به سر مي برند مي گويند تمام اعتقادات ما تلقين است، چون ما ايراني بوده ايم اين گونه شده ايم و اگر جاي ديگري بوديم چيز ديگري مي شديم. ما متدينان قبول مي کنيم که علم همان است که مي خواهد جهان خارج را نشان دهد و از طريق آزمون به دست مي آيد. اين همه هزينه ي مملکت را صرف مي کنيم تا به فرزندانمان تلقين کنيم که علم يعني همين. بايد داد زد و در و ديوار را پر کرد؛ چه مي کنيم؟ قرآن مي خوانيم يا نمي خوانيم؟ از يک طرف کلاس هاي آموزش قرآن مي گذاريم و از طرفي اين حرف ها را مي زنيم! چقدر سازمان هاي علمي جامعه دچار بحران و تناقض است! به فرزندانمان، قرآن ياد مي دهيم، المعجم را نگاه مي کنيم مي گوئيم به به، چقدر در قرآن لفظ علم به کار رفته است، روايت « اطلبوا العلم من المهد الي اللحد و « طلب العلم فريضه علي کل مسلم » را مي خوانيم و مي گوييم علم که در فرهنگ ما هست و مقدس هم هست، مي پنداريم دانشجو و دانش آموز وقتي از منزل بيرون مي آيد تا به محل درس خود برود قدم از قدم بر نمي دارد مگر بر روي بال فرشتگان پا مي گذارد. اما آيا علم که در قرآن آمده به همين معناي مدرن آن آمده است؟ خداوند به ذات خود به همه ي اشياء علم دارد. آيا در اينجا معناي علم همين است؟ خدا به ذات خود علم دارد يا ندارد؟ آيا علم خدا به ذات خودش حسي و تجربي است؟ علم انسان به نفس خودش که انفع المعارف است اين همه فيلسوفان بحث مي کنند که محال است که اين علم حصولي باشد،. اين ها همه علم است؛ باور کنيد که کلمه ي علم در فرهنگ غرب هم معناي قرن نوزدهمي را ندارد، اين ها جهل ورزيدند و علم را به اين معنا گرفتند و بقيه ي علوم را بيرون کردند، اصلاً علم ابعاد و معناي ديگري داشت و دريافت هاي عقل نيز علم بود، نتيجه ي حس هم اگر با عقل همراه مي شد علم بود. يافتن با شهود هم علم بود، قوي ترين علم ها، علم هاي شهودي و حضوري بود، وحي هم علم بود و سنت هم بر اساس عادات نبود؛ قرآن اين همه مي گويد پدرانتان که نمي فهمند، آيا مي خواهيد به حرف آنان عمل کنيد؟ سنت آن چيزي بود که از دل وحي و عالي ترين معرفت مي آمد: « هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ» علمي بود که با اميين و با يک معرفت حضوري و شهودي آميخته مي شد. سنت، سنت است، هر چند جامعه يکبار هم به آن عمل نکرده باشد. بدعت، بدعت است هر چند عادت پدرها و پدر بزرگ ها و مادر بزرگ هايشان شده باشد، کي و کجا در فضاي ديني سنت و بدعت اين تعريف مدرن را داشته است؟ ببينيد چه قدر الفاظ مخلوط گشته است. صرف نظر از اين، علم مدرن تا کجا پاسخ مي دهد؟ مي گوئيد اين علم معجزه مي کند و تمام مسائل بشر را حل مي کند، بشر دغدغه دارد که از کجا آمده است، پرسش هايي دارد که مربوط به اين عالم طبيعت نيست و مربوط به کل هستي است و انسان به اين پرسش ها نيز وابسته است؛ پشت انسان مي لرزد که ابديتي هست يا نيست؟ آيا علم تجربي مي تواند به اين ها پاسخ دهد؟ سخني نبود که پيامبري گفته باشد و اگوست کنت در نفي يا اثبات او سخني نگفته باشد و مارکس در مورد آن حرفي نزده باشد. پيامبران مي گفتند عالم فقط طبيعت نيست، اين ها مي گفتند غيبي نيست و همه ي جهان عالم طبيعت است، اين گفته کجايش تجربي و علمي بود؟ علم نه نفياً نه اثباتاً با تعريفي که شما از علم مي گوئيد نمي تواند درباره ي پرسش هاي جدي که به زندگي معنا و جهت مي دهد، سخن بگويد. معلوم شد که علم آن چنان نيست که بتواند همه ي مسائل را حل کند. اصلاً به برخي سؤالات نمي تواند پاسخ دهد. مثلاً سؤال هايي که راجع به متافيزيک باشد، يا پرسش هاي ارزشي و بايد و نبايدها؛ بايدها و نبايدها را نمي توان از علم تجربي به دست آورد. اتفاقاً اين داوري ها است که زندگي بشر را مي چرخاند. اما اين پرسش هاي بشر که چه بايدي درست است و چه بايدي غلط است، علمي نيست. معلوم شد که اين علم تجربي درست هم که باشد و کاشف از جهان خارج هم که باشد از اينکه همه ي مسائل انسان را حل کند کاملاً ناتوان است، علم به سؤال چه کنم چه کنم پاسخي نمي دهد. دعا که مي خواهند بکنند مي گويند ان شاءالله کاسه ي چه کنم چه کنم به دست نگيري و وقتي که مي خواهند نفرين کنند مي گويند ان شاءالله کاسه ي چه کنم چه کنم به دستت بگيري. حال اين بشر نفرين شده کاسه ي چه کنم چه کنم به دست گرفته است؛ قرار بود يک زندگي بر اساس علم درست کنيم که به اين چه کنم، چه کنم ها پاسخ روشن و درست بدهيم. حال مي گويند بايد و نبايد ميزان علمي ندارد، هر چه دلتان مي خواهد همان درست است. دلهايتان را روي همديگر بگذاريد هر کاري دل ها روي آن بيشتر جمع شد، همان کار را مي کنيم و البته همين هم يک پاسخ به اين چه کنم است و بنابراين علمي نيست. لذا ديگري مي تواند بگويد مي خواهم سر به تن کسي نباشد و مي خواهم کاري که هيچ کس نمي خواهد را انجام دهم؛ هر يک از اين دو به فلسفه سياسي خاصي اشاره مي کند. اولي به دموکراسي و دومي به فاشيسم، و نمي توان گفت از علم منطق، دمکراسي در مي آيد يا فاشيسم.
برخي گمان مي کنند هستي شناسي ليبراليسم، علم مدرن است. اما از علم مدرن، فاشيسم هم در مي آيد، همه ي دين ها به يک اندازه معتبراند. چگونه زندگي کنيم؟ معناي زندگي چيست؟ اين ها از حوزه ي علم بيرون رفته است، اما باز هم اعتباري براي علم باقي مانده بود، بالاخره علم شناخت واقعي مي آورد هر چند که حس و تجربه محدود است، اما در همان محدوده ي خود نيز کشف واقع مي کند، مقدار ديگري پيش رفتند و معلوم شد که اين علم تجربي که مي گويند همين جهان را مي شناسد، همين را هم به خوبي نمي شناسد، در گام نخست معلوم شده بود که اين روشن گري چراغ علم، زياد بالا نيست، خيلي نور آن پايين است، در حد و حوزه ي ابزار؛ بعد هم معلوم شد اصلاً چراغ نيست چرا؟ مي گفتيد علم آن است که از طريق حس و تجربه به دست آيد، مشاهده و آزمون و فرضيه باشد و هيچ گونه پيش فرضي از حلقه هاي معرفتي وارد آن نشود؛ محقق، فقط و فقط دو چشم خود را باز کند ببيند و احساس کند، تئوري بدهد و آزمون کند. به بچه هاي سوم دبستان هم اين را گفتيد، به دبيرستاني ها هم گفتيد اگر اين ها را ياد نگيريد شما را در دانشگاه راه نمي دهيم، در کتاب ديني هم بايد اين ها را ياد بگيري، يعني ضد ديني ترين تعريف علم را در کتاب ديني بياموزيد. اما آيا اين روش علمي و مراحل آن که در اين کتاب ها گفته شده از طريق تجربه به دست آمده است؟ در همين علم تجربي ده ها گزاره آمده و رسوخ کرده است که خود آن ها تجربي نيست و اگر آن ها را از علم بگيريم علم فرو مي ريزد، يعني در خود اين علم گزاره هايي هست که اگر آن ها را از علم بگيريم خود آن علم فرو مي ريزد و خود اين گزاره ها حسي نيست. مثلاً اجتماع نقيضين محال است؛ اگر اين را از نظام علمي برداريد اصلاً نمي توانيد هيچ منطقي داشته باشيد. بعضي گفته اند مي توانيم داشته باشيم؛ دکتر لطفي زاده، منطقي فازي در مقابل منطق ارسطوئي مطرح کرده است. مي گويند آن منطق دو ارزشي، منطق ارسطويي و منطق قديمي ها بود که فکر مي کردند اجتماع نقيضين محال است ما اين را بر مي داريم و مي گوئيم حالت سومي وجود دارد. بين « الف » و نقيض آن، حالت سومي هم مي تواند وجود داشته باشد؛ اتفاقاً خيلي هم علمي شده است. اول غربي ها نمي پذيرفتند، ژاپني ها پذيرفتند و در عمل هم خيلي مفيد آمد، بعد آن ها هم دويدند و عقب افتادند.
دکتر لطفي زاده يک دکتر ايراني هم هست که اين منطق را وضع کرده و کلي تحول ايجاد کرده است، اين رايانه هاي هوشمند احساس دار که مسأله عشق و احساس و عاطفه را لابد حل خواهند کرد؛ اين ها را بر اساس منطق فازي درست مي کنند. وقتي مقداري دنبال مي کنيم مي بينيم که اين گونه نيست، خود منطق فازي يک صورت خاصي از منطق دو ارزشي است، آنجا بحث نقيضين نيست و بحث ضدين است بحث اجتماع آن نيست بلکه بحث ارتفاع آن است، ارتفاع ضدين ممکن است و حالت هاي وسطي مي تواند وجود داشته باشد، بين اين دو حالت هاي زيادي مي تواند باشد، ضدين را با نقيضين اشتباه کرده اند، حالت هاي سوم بين ضدين درست هم هست و پاسخ هم مي دهد، اجتماع نقيضين هم زير سؤال نرفته است؛ وقتي مي گوئيد منطق فازي درست است قبول نداريد که منطق فازي درست نيست و وقتي هم مي گوئيد منطق فازي درست است، قبول داريد که منطق فازي درست است. همين جا داريد نظام منطق دو ارزشي را مي آوريد. بيش از اين وارد اين بحث نمي شويم؛ به هر حال خودشان ادعا کردند و به اين رسيدند که همين چراغ موشي علم، داربستي دارد که داربست خود را در پرتو نور خودش به دست نياورده است بلکه از حوزه هاي معرفتي ديگر که مورد اتهام بوده آورده است. از فرهنگ، تاريخ، پدران، سنت ها و جامعه و اساتيدمان گرفته ايم؛ گادامر مي گويد سنت کهن و پارادايم هايي که از بيرون علم آمده است، فوکو مي گويد از قدرت، يعني هر نظام قدرتي چيزهايي را در ذهن هاي شما قرار مي دهد و اين ها بنياد علم شما مي شود وقتي اقتدار اجتماعي عوض گردد علم جديدي به وجود مي آيد. وقتي که انقلاب اسلامي ايران رخ داد فوکو به ايران آمد و مقاله نوشت و گفت آهاي آدم ها بدانيد که علم جديدي در حال تولد است، چون يک قدرت جديد در حال شکل گيري است و اين قدرت جديد علمي را به دنبال خواهد آورد.
فمينست ها مي گويند چيز ديگري بر علم مسلط است آن جنسيت است و اين دروغ است که مي گويند شما لباس جنسيتتان را بيرون آزمايشگاه علم بيرون آوريد. درون آزمايشگاه هم که مي آئيد يک پيش فرض هايي داريد که اين ها از جنسيت شما نشأت گرفته است.
لذا معلوم شد که اين علم يک حلقه ي معرفتي جدا از ديگر حوزه هاي معرفتي بشر نيست و يک روش واحد ثابت بريده و گسسته ي از ديگر حوزه هاي معرفتي ندارد. اسکلت بندي را از کجا بياوريم؟ از زاد و بوم خودتان بگيريد؛ ممکن است از دين تان بگيريد؛ اگر از دينتان بگيريد تار و پود و اسکلت بندي علم شما ديني مي شود، ممکن است از تاريخ خود بگيريد، اين علم متعلق به تاريخ شما مي شود ما علم نابي که مخصوص غربي ها باشد و علم باشد و بقيه جهل باشد نداريم؛ روشي به اسم روش علمي نداريم؛ فايرابند کتابي به نام « بر ضد روش » دارد. او معتقد است هر کسي و هر جامعه اي بايد براي خودش روشي داشته باشد و دارد؛ روش واحدي نداريم، روشن شد دين جديد غرب چه بلايي به سرش آمد؟
سخن در اين نيست که اين حرف ها درست يا غلط است؛ مي خواهيم بگوييم فضاي قرن نوزدهم و فضاي مرجعيت علم مدرن معنا ندارد. ديگر نمي توان به کسي که مي مي گويد انقلاب اسلامي شده است و بايد علم ديني و علم اسلامي داشته باشيم گفت مگر علم اسلامي و غير اسلامي داريم؟ اتفاقاً در دهه ي اول انقلاب همين گونه بود. اگر کسي از اين حرف ها مي زد مي گفتند اين حرف ها چيست که مي زند. علم اسلامي يعني اين که بيائيد و موضوعاتي را که اسلام به آن ها نظر دارد و مربوط به جامعه ي خودتان است را تحقيق کنيد؛ مفاهيم اسلامي را بخوانيد و دانشگاهي به نام امام صادق (عليه السّلام) درست کنيد و يک مقدار هم فقه و اصول و... بخوانيد تا بتوانيد درباره ي فقه و اصول، علمي حرف بزنيد؛ علم براي خودش کار خودش را مي کند؛ اکنون خود غربي ها هم مي گويند اين گونه نيست و ساختار دروني علم متأثر از عوامل بيروني است، ما مي توانيم علم متناسب با خودمان را داشته باشيم، ما مي خواهيم آن پارادايم ها و اصول موضوعه را از فرهنگ خودمان بگيريم، فرهنگ ما ديني است بنابراين علم ما هم ديني مي شود.
اگر علم را به معناي دانش حوزه ي شناخت مسائل تجربي بگيريم، اصول موضوعه اي دارد که مربوط به خودش نيست و بايد از علوم ديگري مثل متافيزيک و فلسفه گرفته شود؛ آن اصول فلسفه ي شما اگر فلسفه ي ديني باشد علم تجربي متناسب با خودش را پديد مي آورد، اگر شما در آن فلسفه، مبدأ و معادي داشته باشيد در علم تجربي شما تغييرات ايجاد مي شود. بايد برگرديم و نور علم را بيابيم و اين علم عقلي و علم ديني است که اين کار را مي تواند انجام دهد و يک فلسفه ي عقلي و فلسفه ي ديني است که اين توانايي را دارد.
به سؤال اول باز گرديم. علم ديني يعني چه؟ آيا در تار و پود علم هم، گزاره هايي که از فضاي آگاهي ديني آمده باشد مي تواند نقش ايفا کند. پاسخ اين گونه بود که نگرش قرن نوزدهمي علم، علم ديني به اين معني را تاب نمي آورد و به اين معنا دين ستيز و سکولار هم بود، اما آن معناي قرن نوزدهمي علم در ذات خود ناقص و ناتوان بود و نتوانست از خودش هم دفاع کند اين افول از نيمه ي اول قرن بيستم خود را نشان داد و در دهه هاي پاياني قرن بيستم به فروپاشي کشيده شد و اکنون در سنگر علم مدرن کسي نيست که بخواهد مقاومتي را برابر حضور دين در عرصه ي دروني علم داشته باشد.

سؤال:

مقصود از علم در اسلام و قرآن چيست؟ آيا روش ثابتي دارد و اين روش چيست؟

پاسخ:

کلمه ي علم در قرآن و روايات بسيار آمده و يکي از مفاهيم کليدي فرهنگ و تمدن اسلامي است. اما مراد از علم چيست و روش دارد يا ندارد؟ متفکرين مسلمان در تعريف علم بسيار کوشيده اند و بسيار سخن گفته اند و در متون ديني نيز در اين باره مطالب بسيار آمده است. همچنين در روش و مراتب علم. براي علم، مراتبي قائل شده اند؛ يک مرتبه ي آن مرتبه ي حس، چشم باز کردن و ديدن است در آيات قرآن نيز اين گونه مطالب هست « افلا ينظرون » يک بخش و ساحت علم نياز به تعقل دارد « افلا تعقلون » و نظاير اين ها و يک بخشي از آن نيز دانش شهودي است که روش آن، روش تزکيه است. اين مراتب علم بر يکديگر سوار هستند و نقيض يکديگر نيستند و همديگر را کمک مي کنند. علم نور است که « ظاهر بذاته و مظهر لغيره » است. خودش روشن است و غير را روشن مي کند.
در مقابل او ظن و گمان و شک است؛ بخشي از آن بديهي و روشن است برخي از آن نظري است و هر بخشي از آن روش خاص خود را مي طلبد. برخي شهودي، برخي عقلي، برخي هم حسي است. اگر امروز از شما بخواهند که تعريفي از علم براي کتب ديني مدارس کشور ارائه دهيد چه تعريفي داريد؟ اين تعريفي که کتاب سوم دبستان براي علم بيان کرده است تعريف حسي است، علم تجربي است. حقيقت علم همان ارائه و حکايت از حقيقت و فهم و درک حقيقت است. بخشي از اين حقيقت نيز گزاره هايي را بالضروره به ما مي دهد.
بنابراين علم مراتبي دارد که برخي از اين مراتب را بايد با شهود دانست و اين را فقط انبياء مي آورند و بقيه ي بشر که در افق حس و عقل هستند نسبت به ره آورد انبياء همواره امي و نيازمند هستند « هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ » اين اميين همه نوابغ بشريت از صدر تاريخ تا ذيل آن هستند و اين راه آورد انبياء که فوق حس و تجربه است و فوق عقل مفهومي است فضل زائدي نيست. چيزي است که اگر بشريت نداشته باشد « وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ‌ » کاسه ي چه کنم چه کنم به دستش است و در گمراهي آشکار است. يک تعدادي پرسش هاي انسان را عقل مفهومي هم مي فهمد که نمي تواند پاسخ دهد احتياج به شناخت شهودي دارد، عقل مفهومي مي فهمد هر جايي که قدم مي گذارد يا بهشت است يا دوزخ و مي فهمد که خودش نمي تواند بفهمد که اين لقمه، حلال است يا حرام. چه کنم چه کنم؟ اينجا است که بايد شهود و سنت بيايد که شيوه ي تزکيه است و با آن بشر به شهود برسد و آنچه را که باطن عالم و باطن خود را تشکيل مي دهد ببيند. چرا اين گونه از علم سخن نگوئيم و تعريف نکنيم تا بعد بتوانيم درست از جايگاه وحي دفاع کنيم. البته دين فقط وحي نيست؛ وحي يکي از منابع معرفتي دين است؛ عقل هم يکي از منابع معرفتي دين است؛ تجربه هم هست، دين عبارت است از تشريع خداوند؛ قوانين تشريعي خداوند که مقداري از اين ها را با وحي مي شناسيم، مقداري از آن را با عقل و مقداري را هم با کمک حس در مي يابيم.

سؤال:

آيا علم ديني تعريف مشخصي دارد و اگر دارد چيست و اصلاً آيا مي توان علم ديني را جايگزين علم غير ديني در جامعه ي کنوني بشر نمود؟
« إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ » ما متولي اين نيستيم که در جهان امروز مي شود يا نمي شود اما مطمئن هستيم که در جامعه ي امروز بيش از ديروز امکان اين مسأله هست. بشريت در آستانه ي يک تنش جدي قرار گرفته است و استقبال نسبت به تغيير در آنچه که دنياي مدرن آورده بود احساس مي شود؛ اين رويکرد به عرفان هاي دروغين و رويکرد به سوي نوعي شيطان پرستي و خرافه پرستي شده است، از اين رو است که بشر غربي بين علم و خرافه فاصله اي نمي بينيد، اين نشان از تزلزلي است که پيدا شده است و البته نخبگان ايراني را جدا کنيد! اين جا سخت تر مي شود اين کار را کرد، اما در غرب اين کارها راحت تر است چون نخبگان ما هنوز در ذيل فضاي قرن نوزدهمي غرب مي انديشند و فکر مي کنند اگر بخواهند به امروز غرب برسند حتماً بايد ديروز آن را نيز پشت سر گذاشته باشند؛ يعني آن مسير تاريخي بايد طي شود. بخشي از آن ها واقعاً اين گونه هستند، مي گويند علم ديني چيست؟ حال آنکه اصلاً علم غير ديني نمي تواند باشد. « اول العلم معرفت الجبار » همان طور که در قرن نوزدهم مي گفتند علم نمي تواند ديني باشد ما مي گوييم علم اصلاً ديني است و علم با دين آغاز مي گردد و « آخر العلم تفويض الامر اليه » است. حال اين ادعا را مي خواهيم ثابت کنيم. فقط در حد اشاره اصول، اصلي وجود دارد که اگر بگيريم نظام معرفتي بشر فرو مي ريزد، نخستين گزاره اساسي که مرز علم و جهل بر اساس آن سازمان مي يابد اصل « وجود خدا » است. اگر خدا هست را برداريد همه چيز فرو مي ريزد؛ معروفُ عند کل جاهل؛ اگر به چيزهاي ديگر اعتقاد داريد به اين هم ناگفته اعتقاد داشته ايد؛ ممکن است توجه نداشته ايد انسان گرفتار غفلت است. معرفت بشري از شناخت حق سبحانه و تعالي آغاز مي گردد. ( شرح اين مطلب در کتاب علم و فلسفه آمده است. )

سؤال:

اگر علم يعني آنچه عالم انجام مي دهد و علم ديني نيز به جهت اتکاء آن بر عالم ديني پيش فرض هاي خاص خود را دارد. به تعبير ديگر اين علم، گرچه نام آن را علم ديني مي گذاريم اما اعتباري است، معتبر به اعتبار عالم. نه علم ديني حقيقي.
ساينس مي گفت که من و فلسفه؟ نه، اين چيزها به من نمي چسبد. من و بايد و نبايد و حب و بغض ها؟ نه من اين ها را پشت در آزمايشگاه گذاشته ام. قرن نوزده همين را مي گفت؛ به شما مي گفت دين خود را ببوس و کنار بگذار و وارد دانشگاه شو. اکنون معلوم شد که همين ساينس گرانبار از گزاره هاي ارزشي و متافيزيکي است. گرانبار از سنت زندگي عالم است. اين سنت تعبير گادامر است؛ يعني مجموعه ي اطلاعات و آگاهي هايي که محيط و پدر و مادر، تاريخ و محيط وارد ذهن کرده است و آن قدر پررنگ است که آن را نمي بينيم. مثل آب براي ماهي. علم، پر است از اين گزاره ها، مي شود تا يکي دو روز اين گزاره ها را بيان کرد. « واقعيتي » هست را از کدام تجربه گرفته ايم؟ اينکه اجتماع نقيضين محال است، علم را بايد فرا گرفت، علم خوب است و جهل بد است را از کدام تجربه گرفته ايم؟ در حالي که سازمان علم بر اين ها بنا شده است. اين ها به چه دليل درست است؟
اگر اين ها را نپذيرند علم ديگري به وجود مي آيد. پذيرفته اند که تجربه راه شناخت است در نتيجه علم مدرن به وجود آمده است. سمت و سوي علم را اين مقبولات عرف تعيين مي کند، اين گزاره ها درست است يا غلط؟ اصلاً درست و غلط بر نمي دارد، علم ديني را هم همين گونه معني مي کند و علم ديني نيز به جهت اتکاء آن بر نفس عالم ديني پيش فرض هاي خود را دارد. پس ما علم ديني هم داريم، اين علم گرچه نام آن را علم ديني مي گذاريم اما اعتباري است؛ يعني در ظرف اين اعتبارات همين علم به وجود مي آيد. براي اين جامعه معتبر است به اعتبار عالم، نتيجه ي آن چه مي شود؟ نتيجه اين مي شود که علم ديني که ما مي گوئيم حتماً جهان را صحيح نشان مي دهد و درستي و حقانيت در آن نهفته نيست.
اين خطر، جدي است؛ اگر بخواهيم در افق انديشه هاي پست مدرن، از علم ديني و دين خود دفاع کنيم آخر آن به اين جا مي رسد. فضاي پست مدرن به شما اجازه مي دهد که بگوئيد: بگذاريد مثل خودمان زندگي کنيم، اما اصول موضوعه ي خودتان را از پست مدرنيسم نگيريد، در واقع پست مدرن چيزي جز باطن مدرنتيه نيست، آخر مدرنيته بايد به اين جا برسد. وقتي که حس گرايي اصل قرار مي گيرد باطن حس گرايي همين است که علم بخشکد، آن تعريف پست مدرن از علم را نمي پذيريم که بگوئيم علم با اجماع عالمان ايجاد مي گردد، بلکه علم انکشاف حقيقت و ظهور حقيقت است. حقيقت به گونه اي ظهور مي کند که انسان نمي تواند از چنگ آن فرار کند، يک سري گزاره هايي داريم که ما آن ها را خلق نکرده ايم، در فلسفه و انديشه ي اسلامي اين گونه مي گوئيم؛ لذا معتقديم که علم يکي هم بيشتر نيست، علم از يک جاي ديگري آغاز مي گردد براي گزاره هاي حسي هم، همان گونه قائليم و تمدن حقيقي هم يکي بيش نيست و آن تمدن اسلامي است، اما به هر حال اين فضاي پست مدرن براي ما در مقام جدل خوب است؛ تا اين مقدار با آن ها جدلي حرف مي زنيم، چرا در دانشگاه هاي ما را بسته ايد و مي گوئيد اگر چند رساله ي يک استاد دانشگاه در چند نشريه ي اروپايي و خارجي چاپ نشود ارتقاء علمي ندارد.
در ذهنيت و تاريخ آن ها ما را خفه مي کنيد، بگوئيد که اگر استاد دانشگاهي مقاله اي داد و خوب هم بود و آنجا چاپ نکردند و قابل اعتبار بود بايد يک امتياز هم به او داد چرا که از چارچوب فرهنگ و تمدن آن ها در حال بيرون آمدن است.

سؤال:

بعضي با تفکيک مقام داوري و گردآوري در علم، حوزه ي ديني بودن علم را به مقام گردآوري نسبت مي دهند و نه داوري و بدين ترتيب منکر امکان ديني بودن علم مي شوند. نظر شما چيست؟
اين حرف ها آخرين دفاع ها از علم پوزيتيويستي بود. مي گفتند علم بايد آزمون پذير باشد، بعد متوجه شدند در درون علم وقتي گزاره ها کلي مي شود از حوزه ي آزمون بيرون مي آيد و زير مجموعه ي يافته هاي حسي قرار نمي گيرند؛ به ناچار گفتند: در مقام تئوري دادن، شما لزوماً از حس کمک نمي گيريد، فرضيه هاي شما که تور شکار شما است از فرهنگ، تاريخ، تمدن و دين گرفته مي شود، اما به محض اينکه فرضيه را گرفتيد، روش علم مستقل است ممکن است ابتدا از محيط ديني فرضيه اي را بگيريد اما براي اين که بفهميد درست يا غلط است، فقط با روش حس و تجريه و علم بايد يقين کنيد؛ اين حرف را امروز ديگر نمي زنند، چون همين که صدق و کذب مطرح باشد، خود اين مبتني بر گزاره هاي فرهنگي ديگر است و مستقل نيست، اين حرف ها به زباله دان تاريخ علم رفته است؛ اما بعضي ها در ايران با يک اختلاف فاز، اين حرف ها را تکرار مي کنند.
اميدواريم که با نقد و فهم درست علم غربي راهي به سوي توليد علم ديني باز گردد، با تشکر از همه ي دوستان.

پي‌نوشت‌ها:

1- رئيس کميسيون حوزوي شوراي عالي انقلاب فرهنگي و عضو هيأت علمي دانشکده ي علوم اجتماعي دانشگاه تهران.
2- شرح غررالحکم، جلد4، ص148.
3- آگوست کنت در 19 ژانويه سال 1798 در شهر مون پليه فرانسه زاده شد. با آنکه دانشجويي استثنايي بود اما هرگز موفق به اخذ درجه دانشگاهي نشد؛ کتاب مشهور او فلسفه اثباتي است، اين اثر در 1842 منتشر شد؛ در همين اثر است که او براي نخستين بار اصطلاح جامعه شناسي را به کار برد. در اين اثر، همچنين اين نظر را مطرح کرد که جامعه شناسي علم نهايي است او همچنين خود را کاهن بزرگ دين نوين بشريت مي دانست. کنت به جهاني در آينده معتقد بود که کاهنان جامعه شناس آن را اداره خواهند کرد. او در فرانسه و کشورهاي ديگر پيروان فراواني بدست آورد. آگوست کنت در 5 سپتامبر 1857 درگذشت.

منبع مقاله :
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول